هوا کم کم بهتر میشود
آفتاب هم از پشت کوه ها پس از سال ها طلوع خواهد کرد
آسمان هم تنها لبخند خواهد زد
و رعد هم به جای ترس عشق را به یاد مردم خواهد آورد
دریا نیز دیگر طوفانی نخواهد بود چراکه دیگر دلیلی برای خشم نیست
دل های ما نیز رنگی تر خواهد شد
چشمانمان نیز زیبایی را نیز خواهد دید چرا که دیگر تنها زیبایی خواهد ماند
گوش هایمان نیز تنها خوبی را خواهد شنید چرا که بدی دیگر حتی توان صحبت هم ندارد
حالا دیگر انسان هاتنها باید در انتظار انتظار دیگری باشندچرا که دیگر انتظار تمام شده است
اشک هایمان هم دیگر برای عشق نخواهد بارید بلکه برای عشق خواهند بارید چرا که معشوق واقعی را خواهند شناخت
دل هایمان هم دیگر نمی تواند بلغزد چرا که دیگر راهی برای لغزیدن وجود نخواهد داشت
همه ی این ها روزی واقعی خواهد شد زمانی که او بیاید
مولای من بیا
امضا:محمدخدابخشی
ای کاش تمام چیزها برعکس می بود
***
ای کاش دنیای اطرافمان این گونه نمی بود
ای کاش زمین ، آدم ها را به دور خودشان نمی چرخاند و تنها ثابت می ماند
ای کاش دریا با آن همه وسعت شور نمی بود و اندکی شیرین می بود
ای کاش باد تنها می آورد و نمی برد
***
ای کاش آدم ها طور دیگری می بودند
ای کاش دغدغه آدم ها به جای گرم شدن دنیا سرد شدن آن می بود
ای کاش دغدغه آدم ها به جای چگونه زنده ماندن چگونه زندگی کردن می بود
ای کاش دغدغه آدم ها به جای چگونه تمام کردن چگونه آغاز کردن می بود
***
ای کاش کلمات جور دیگری می بودند
ای کاش اصلا ها اصلا وجود نمی داشت و تنها حتما ها می بود
ای کاش من ها نمی بود و تنها ما باقی می ماند
ای کاش برای من ها برای ما ها می شد
***
ای کاش آغاز نام دیگری برای آغاز می بود
ای کاش زندگی هایمان از آخر شروع می شد
ای کاش با گناه نمی رفتیم و با گناه می آمدیم
ای کاش با با هم بودن تمام نمی کردیم ، تا ارزش بودن ها را می فهمیدیم
ای کاش همان اول زیبایی ها را از دست میدادیم تا زیبایی را خود بدست می آوردیم
ای کاش در ابتدا من می بودیم تا در آخر ما می شدیم
***
ای کاش همین کلمه را همان ابتدا میگفتم
ای کاش جرئت گفتن را می داشتم
ای کاش همان اول میگفتم تا شاید اکنون مجبور به نوشتن نمی بودم
ای کاش همان اول میگفتم دوستت دارم
ای کاش دوستت دارم را همان اول می گفتیم نه آخر تا شاید به جای پایان دادن، فرصت ادامه دادن را می یافتیم
ای کاش ...
امضا:محمد خدابخشی
چشمانش را که گشود او در میان ابرها بود او در آسمان بود
برای مدتی خوشحال بود تا اینکه فهمید باید به زمین بیاید
ناراحت شد و دلیل باریدن خود را نمیدانست اما او میدانست که برای بازگشت به آسمان باید به دریا برسد
حالا دوباره شاد شده بود و امید را پیدا کرده بود
مدتی گذشت تا اینکه زمان موعود فرا رسید او حالا باید می بارید
در راه زمین او تنها به دریا فکر میکرد اما دریا نصیب او نشد او در رودی باریکی بارید
اما او این بار دیگر ناراحت نشد چرا که هنوز فرصت رسیدن به دریا بود ، هنوز امید بود هر چقدر هم که فاصله دور بود
به محض دیدار رود مسیر را از رود پرسید رود هم که سال ها بود راه رسیدن به دریا را در پیش گرفته بود او را راهنمایی کرد
حالا او دیگر تنها نبود او مثل خود را پیدا کرده بود او کسی را پیدا کرده بود که تنها به دریا فکر میکرد
آن دو در راه بارها و بارها سنگ های بزرگ را باهم ، آن هم تنها برای رسیدن به دریا پشت سر گذاشته بودند تا اینکه به سدی رسیدند که رود توان عبور از آن را نداشت
حالا دیگر او تنها خود بود یا باید بودن با دریا را انتخاب میکرد یا رویای بودن با دریا را
او دریا را اتنخاب کرد حالا او تنها بدنبال فرصتی برای پرواز بود تا دریا را ببیند
مدتی گذشت تا اینکه باد را ملاقات کرد.آری باد همان فرصت بود
او سوار بر باد از سد عبور کرد حالا او در حال پرواز بود با اینکه بال نداشت در پرواز او تنها به آسمانی فکر میکرد که قرار بود به آن بازگردد
او به دریا رسید وقتی به دریا رسید او دیگر قطره باران نبود او دیگر دریایی بود به وسعت آسمان ها
حالا دیگر او خود دریایی بود که آسمانیان در انتظار او بودند
اکنون او دلیل به زمین آمدن را میدانست او باید میبارید تا بتواند دریا شود
امضا:محمد خدابخشی
تو را به جهان دیگری فرستادم تا خودت عاشق بودن را انتخاب کنی
در آن روز های اول که تنها در فکر باز گشت بودی تنها تماشایت برایم کافی بود اما این روزهای زیبا زود گذشت
حالا تو بزرگتر شده بودی حالا تو در اوج بودی این روزها را هم دوست داشتم چرا که با وجود فراموشیت از یاد کردنم زیبایی ها را دوست داشتی و گاهی اوقات هم در فکر آفریننده این زیبایی ها هم میافتادی
این روزها هم در حال تمام شدن بود دیگر چندین سال از آن روزهای پاک میگذشت اما تو هم چنان تصمیمت را نگرفته بودی که عاشق باشی یا نه
اما من امیدوار بودم چرا که میدانستم حالا که عاقل شده ای شاید دلیل بودنت را درک کنی
اما این روزها خیلی بد بود چرا که تو فقط تو بودی تو تنها در فکر پیروزی بودی اما نمی دانستی که برای رسیدن به بزرگترین پیروزی تنها لازم بود تا عاشق میشدی
این روزها هم هر چه بود گذشت حالا دیگر من تصمیمم را گرفته بودم میخواستم تو را برگردانم اما تو تا همان لحظه آخر هم تصمیمت را نگرفته بودی و من هم تنها صبر میکردم
تا اینکه تو تصمیمت را گرفتی و تصمیم گرفتی که با من باشی اما اندکی دیر شده بود چرا که تو دیگر وقتت تمام شده بود و در حال باز گشت به خانه بودی
امضا:محمد خدابخشی
تلفن ارباب زنگ خورد جواب تلفن را داد ،دوستش تمام کرده بود جایی نشست و شروع کرد به گریه کردن اینجا اول جایی بود که فهمیدم باید ببارم
در دقایق اول خوش حال بودم زیرا فهمیده بودم که من با این قد و قامت تنها راه ناراحت بودن آدم ها هستم
تا اینکه دیروز به یکباره شروع کردم به باریدن ولی این بار دیگر دلیل را نمیدانستم چون خواب بودم. تصمیم گرفتم این بار دیگر بیدار باشم تا دلایل را یفهمم
ظهر روز بعد ارباب دوباره شروع کرد به گریه کردن ولی این بار دلیلش را درست نفهمیدم چرا که او در حال لبخند زدن بود اما گریه میکرد ،با خودم گفتم حتما لبخند زدن نیز راه دیگری برای ناراحت بودن است.
پس فهمیدم که رقیبی دیگر دارم .در فکر شکست دادن لبخند بودم که ناگهان احساس بارش کردم
وقتی بیرون را نگاه کردم ارباب را در وسط اتاقی دیدم که تنها بود و تنها ناراحت بود این بار هم به اولین چیزی که فکر کردم اتاق بود چرا که او هم رقیب جدید من بود
امروز صبح هم او را در بین مردم دیدم او داشت میخندید اما ناراحت بود این بار دیگر اندکی تعجب کردم آخر آنها هم آدم بودند مگر میشود آدم ها، آدم را به گریه بیندازند؟
در همین فکر بودم که احساس کردم او میخواهد هم گریه کند هم لبخند بزند و هم در اتاق باشد اما او مرا انتخاب کرده بود من پیروز شده بودم
در حال پایین آمدن بودم که او را دیدم تازه رقیب اصلی خودم را پیدا کرده بودم تازه فهمیده بودم که دلیل همه ی خنده ها و گریه ها چه کسی است تازه ارباب خود را پیدا کرده بودم اربابم هم زیبا بود هم نام زیبایی داشت او عشق بود.
امضا:محمدخدابخشی
در این روزهای بارانی آسمان هم حال گریه کردن دارد دلیلش را می دانی؟
این روز ها همه اشک میریزند و گریه میکنند بعضی ها برای او بعضی ها برای خود
اما در این میان آنهایی که باید گریه کنند به خوابی طولانی رفته اند کسانی که باید به عنوان پدر برای خانه و خانواده اشان گریه کنند و چه بهتر بیندیشند
در این روزهای طوفانی خیلی ها، خیلی چیزها را از دست میدهند بعضی ها لذت زندگی را گم میکنند چیزی که یک زمانی دلیل زندگی بود و اکنون آرزویی است برای ادامه دادن به همان زندگی
در این روز های عشق آلود بعضی ها زیبایی را از دست میدهند آن هم تنها برای زیبا بودن تنها برای خوب بودن تنها برای سرگرم کردن
در این روزهای خاموش بعضی ها اعتقادات را میبازند بدلیل مجبور بودن بدلیل معتقدبودن بدلیل اهمیت دادن
اما در این شب های سرد بعضی ها برخلاف بعضی دیگر حتی حسرت از دست دادن هم نمیخورند و آنها کسانی اند که تنها فراموش میکنند
در این شب های یخ بندان بعضی ها هدف را فراموش میکنند آرمان را فراموش میکنند آن هم تنها برای سختی نکشیدن
در این شب های پر از باد بعضی ها عشق را از یاد بردند عاشقانی که همه چیز داشتند جز عشق
حالا میدانی چرا آسمان میگرید؟
آسمان مجبور است چرا که اگر نبارد همه چیز نابود میشود همه چیز از بین میرود چرا که اگر نبارد همین چند امید هم فراموش میشود
در این انتهای شب آسمان هم دگر حال باریدن ندارد پس...
امضا:محمدخدابخشی
از باران پرسیدند عشق یعنی چه؟
گفت:عشق یعنی وقتی میباری او در حال تماشای تو باشد
و وقتی نمییاری او در انتظار تو باشد
***
از کویر پرسیدند عشق یعنی چه؟
گفت:عشق یعنی او در هر زمان تو را بخواهد چه در گرمای روز و چه در سرمای شب
از باد پرسیدند عشق یعنی چه؟
گفت:عشق یعنی او برای بودن با تو حاضر به حرکت در هر زمان باشد
***
از دریا پرسیدند عشق یعنی چه؟
گفت:عشق یعنی هر چقدر هم طوفانی باشی باز هم او برای دیدنت لحظه شماری کند
***
از آتش پرسیدند عشق یعنی چه؟
گفت:عشق یعنی او حتی در حال سوختن هم گرمایت را تحمل کند
***
از کوه پرسیدند عشق یعنی چه؟
گفت:عشق یعنی او برای بودن با تو همه ی سختی را تحمل کند
***
از انسان پرسیدند عشق یعنی چه؟
گفت:یعنی انتظار و انتظار،یعنی سوختن در فراغ یار
امضا:دهکده ما
خدایاا
باز هم تو را میخوانم با همان صدای همیشگی
باز هم همان درخواست های همیشگی
با همان لحن ساده و صمیمی
خدایاا
تو را میخوانم
برای یک سری آرزو های تمام نشدنی
آرزوهایی که شاید نبودنش یاد تو را از دل ها ببرد
خدای من
خودت میدانی چه میخواهم اما باز هم به بهانه نزدیک شدن به تو
به بهانه صحبت با تو
به بهانه از دست ندادن فرصت بودن با تو
آرزوهایم را به زبان می آورم
خدای بزرگ من
به اندازه عظمت دریاهایت مرا ببخش
ببخش برای گناهانی که مرا در مقابلت شرمنده کرده است
خداوندا
اگر تورا از یاد بردم مرا از یاد نبر
چراکه اگر تو هم مرا از یاد ببری دگر هیچ نخواهم داشت
خداوندا
به مقدار رحمتت برکت را در زندگی هایمان سرازیر کن
خداوندا
زیباترین عشق ها را به ما هدیه ده
خداوندا
گفتنی ها را به زبان آوردم
ناگفتنی ها را دگر خود دریاب.
قبل از اینکه شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند
ریشه هایش تاریکی را لمس کرده...
گاه برای رسیدن به نور،باید از تاریکی ها گذر کرد...
درد من تنهایی نیست؛
بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت؛
بی عرضگی را صبر
و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می نامند.
"گاندی"
انتظار کشیدن برای تو بدترین انتظار است زیرا :
همتا هم نداری تا در وقت نبودت به دلم وعده دهم که شاید "مثلش" را پیدا کنم
آقای بی همتای من بیا
یه جایی خوندم که نوشته بود:
زندگی یک بوم سفید است. . .ومن و تو نقاش های آن هستیم
باشد که نقاشانی زبردست باشیم و به زندگی هر چه بیشتر رنگ عشق و محبت و امید بزنیم